الف
شنبه 94 تیر 6 :: 12:55 عصر :: نویسنده : الف.الف آزادی موقت پسر دلبند توسط یک وثیقه ی ناچیز 10 میلیارد تومانی! شاخص حمایت از افراد افکار خودم است ! هشت سال دولت قبل همانند مرض هاری بود ! زندگی در منزل چندین میلیارد تومانی ! تمرین اسکی روی آب و خوشگذرانی در لواسان، فشم و منطقه ییلاقی سد لتیان ! 13میلیارد و 850 میلیون دلار زیان وراد شده برملت ایران در جریان پرونده ی افسانه ای کرسنت فعلا تا الان ! حکم قوهی قضاییه را نتیجهی «پدرسوختهبازی» خواندن!
موضوع مطلب : جمعه 94 تیر 5 :: 4:22 عصر :: نویسنده : الف.الف خواهر شهید احمد شاکر شوکتی با فرزند معلولش یک ماه است در خیابان زندگی می کند و تاکنون مسئولی به او کمک نکرده است
http://jahannews.com/vdciz3a5vt1ary2.cbct.html
موضوع مطلب : جمعه 94 تیر 5 :: 4:0 عصر :: نویسنده : الف.الف ببین دوره زمونه چطور شده ها ؟! یه زمان ما تحریم میکردیم اونم تحریم فلج کننده ( به یاد مرحوم میرزای شیرازی ) ، حالا همین حربه شده ابزار دست دشمن . بعضی از خودی هامونم که معتقدند آب خوردنمونم وابسته به تحریمه!!! چرا اینطوریه؟؟ موضوع مطلب : پنج شنبه 94 خرداد 28 :: 6:5 عصر :: نویسنده : الف.الف چند وقتیه ذهنم مشغول اینه که تو این مملکت شهید زیاد آوردن ولی این غواصها طوفانی کردند که انگشت حیرتها به دهانها رفت ... چرا اینطوری شده؟ هر کسی یه نکته ای میگه تحلیلی میکنه .... منم روشون فک کنم یکی از حرفاشون این بود که : دست ما رو بستند و کشتند ولی پیروز شدیم ... موضوع مطلب : یکشنبه 94 خرداد 17 :: 5:54 عصر :: نویسنده : الف.الف یکی از رزمندگان دفاع مقدس می گفت: مرحوم آیت الله میرزا جواد آقا تهرانی، جبهه زیاد تشریف میآوردند، شبی که برای سخنرانی به تیپ امام جواد (ع) آمده بودند؛ موقع نماز که شد، قبول نمیکردند امام جماعت باشند، خیلی اصرار کردیم که دلمان میخواهد یک نماز به امامت شما بخوانیم اما قبول نمیکردند، شهید برونسی عرض کرد: حاج آقا بروید جلو بایستد، ایشان فرموند: اگر شما دستور میدهید ، می روم، شهید برونسی گفتند: من کوچکتر از آنم که به شما دستور بدهم، از شما خواهش میکنم.فرمودند: نه خواهش شما را نمیپذیرم. بچهها شروع کردند به التماس کردن که آقای برونسی، بگو دستور میدهم تا ما به آرزویمان برسیم، شهید برونسی که مردی با اخلاق بود، به ناچار با خنده گفت: حاج آقا دستور میدهم شما بایستید جلو! حاج میرزا جواد آقا فرمودند: چشم فرمانده عزیزم! نماز با سوز و حال عجیب، در حالی که اشک از چشمان این پیرمرد زاهد سرازیر بود، تمام شد، بعد از نماز شهید برونسی را کنار کشیده و با چشمان اشک آلود، فرمودند: حاج عبدالحسین، مرا فراموش نکنی! جواد را فراموش نکنی! شهید برونسی ایشان را در آغوش گرفت و گفت: حاج آقا شما کجا و ما کجا؟ شما باید به فکر ما یاشید و ما را فراموش نکنید! آن عالم زاهد و متواضع فرمودند: این تعارفات را کنار بگذارید، فقط من این خواهش را دارم که جواد یادتان نرود؟! حتما مرا شفاعت کن. موضوع مطلب : آخرین مطالب پیوندها آمار وبلاگ بازدید امروز: 13
بازدید دیروز: 4
کل بازدیدها: 56298
|
|